امروز با سعدی : مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

به گزارش دنیای راه راه، دمی با سعدی بی تاب یار و مشتاقی بیش از حد او ...

امروز با سعدی : مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا

گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را

باری به چشم احسان در حال ما نظر کن

کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را

سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت

حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را

من بی تو زندگانی خود را نمی پسندم

کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را

چون تشنه جان سپردم آن گه چه سود دارد

آب از دو چشم دادن بر خاک من گیا را

حال نیازمندی در وصف می نیاید

آن گه که بازگردی گوییم ماجرا را

بازآ و جان شیرین از من ستان به خدمت

دیگر چه برگ باشد درویش بی نوا را

یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت

چندان که بازبیند ملاقات آشنا را

نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان

وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را

ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی

تا مدعی نماندی مجنونِ مبتلا را

سعدی قلم به سختی رفتست و نیکبختی

پس هر چه پیشت آید گردن بنه قضا را

منبع: عصر ایران
انتشار: 11 اردیبهشت 1402 بروزرسانی: 11 اردیبهشت 1402 گردآورنده: donyayerahrah.ir شناسه مطلب: 1962

به "امروز با سعدی : مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "امروز با سعدی : مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید